یادداشت

نواحی نوآوری؛ از خیال تا واقعیت

ایمان واقفی
دکترای جغرافیای انسانی - مدرس دانشگاه
در این یادداشت نگاهی به ادبیات و تاریخ اقتصاد نوآوری می‌شود. نشان می‌دهیم چگونه گفتمان نوآوری همچون هر گفتمان دیگری ابزار و یراق خود را بسیج کرده تا اذهان ساکنان شهر را تسخیر کند.در آخر نویسنده ساخت نواحی نوآوری را در بستر شهرهای ایرانی می‌نشاند تا نشان دهد رسیدن به دروازه‌های نوآوری در این خاک و بوم بیش از واقعیت ابزاری ا‌ست ایدئولوژیک برای به‌جریان انداختن منابع و امکانات عمومی در مسیرهای انحصاری و گروه‌های ویژه‌خوار.

با دو روایت متعارض روبه‌روییم، روایتی که خروج از بن‌بست اقتصادی را حرکت به ‌سوی اقتصاد دانش‌بنیان و نواحی نوآوری می‌داند، و روایتی که نتیجۀ نوآوری را چیزی جز ادامۀ همان رویه‌های نابرابرساز اقتصاد کلان نمی‌داند؛ منتها این ‌بار در شکل و شمایلی فریباتر و چشم‌نوازتر.

روایت نخستین به پشت‌گرمی ادبیات جهانی و نهادهای داخلی چند وقتی ا‌‌ست عرصۀ سیاست‌گذاری ایران را از آنِ خود کرده است. حالا دیگر همه از اقتصاد نوین، تکنولوژی‌های دیجیتال، استارتاپ‌ها و اکوسیستم نوآوری می‌گویند. در سطح نهادی برایش دم‌ودستگاه می‌تراشند و بودجه‌های عمومی را در کانالش به ‌جریان می‌اندازند؛ اما از آنجا که پای ثابت این روایت نوآوری دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی‌اند، با پدیدۀ جدیدی روبه‌روییم که شاید بتوان نامش را هجوم دانشگاه به حیات شهری هم‌جوار خود دانست. از دانشگاه تهران و شریف گرفته تا الزهرا، علامه‌طباطبایی و دانشگاه‌های شهرهای دیگر، همه با برافراشتن پرچمِ حالا دیگر مقدسِ «نواحی نوآوری»، چشم به تملک فضاهای هم‌جوار خود دوخته‌اند.

دانشگاه‌های نسل سه و چهار، مؤسسه‌های دانش‌بنیان، شرکت‌های خلاق، پارک‌های علم و فناوری، استارتاپ‌ها، شتاب‌دهنده‌ها، مراکز رشد، کارخانه‌های نوآوری، اقتصاد پلتفرمی،…

امروز دیگر رشد و توسعۀ اقتصادی تنها به یاری این واژه‌ها مقدور می‌شود. جهان اطلاعاتی به‌سرعت ساخت اقتصادی پیشین را منسوخ کرده است و اشکال جدیدی از تولید اقتصادی را به نمایش می‌گذارد. گویا ما هم در این جغرافیای جانکاه چاره‌ای نداریم جز آنکه ظاهراً و حداقل در حد شعارها چرخ اقتصادمان را روی همین واژگان ریل‌گذاری کنیم. اگر این واژگان پیچ و مهرۀ توسعه باشند، اسب بخار آن «نوآوری» است. اصطلاح نوآوری آن چیزی‌ است که تمام این واژگان را به یکدیگر متصل کرده و آن را درون مجموعه‌ای از گفتارها و پرکتیس‌ها جاری می‌کند. روی همین ریل سیاست‌گذاری‌ها انجام می‌شوند و نهادها تأسیس می‌شوند، بودجه‌ها مصوب و تخصیص داده می‌شوند، سیلابس‌های دانشگاهی تدوین و اساتید و دانش‌پژوهان هدایت می‌شوند و مقاله‌ها و پروژه‌ها اجرا می‌شوند. به بیان دقیق‌تر «گفتار نوآوری» که سکۀ این روزهای ماست، به منظومۀ درهم‌تنیده‌ای از کردارها، نهادها و عقلانیت‌ها انسجام می‌بخشد و همگان را ذیل عنوان خود به صف می‌کند و به نظم درمی‌آورد. رتوریک نوآوری طوری اذهان را تسخیر کرده که گویی نوش‌داروی اقتصادِ به‌گل‌نشستۀ کشورهاست. بر همین سبیل، این رتوریک انعکاس و ترجمه‌ای فضایی یافته است: نواحی نوآوری.

نواحی نوآوری در ادعای واضعان و مدافعان آن، فضایی زنده و پویا، همه‌شمول، پذیرا و گشوده است که به اتکای مکانیزم «صرفۀ تجمیع»، این اکسیر و کیمیای اقتصاد شهری، ما را به دروازه‌های «توسعه‌یافتگی» و اقتصاد دانش‌بنیان رهنمون می‌کند. بُرند‌گی نواحی نوآوری به حدی‌ است که طرح‌های خانمان‌براندازی همچون طرح توسعۀ دانشگاه تهران به نام نوآوری سفیدشویی می‌شود و در بالاترین سطوحِ تصمیم‌گیری مطرح می‌شود و در برخی موارد مهر تأیید می‌خورد و تحبیب می‌شود.

این البته تنها یک «روایت» از نوآوری است و البته روایتی غالب. مثل هر رتوریک دیگری باید بلافاصله پرسید: چه کسی این قصه را روایت می‌کند؟ آیا روایت دیگری از قصه و افسانۀ نوآوری وجود دارد؟

در این یادداشت سه هدف را نشانه گرفته‌ام. اول، توضیح و تشریح همین روایت غالب. دوم، تشریح روایتی بدیل، روایتی که اگرچه صدایش کمتر به گوش می‌رسد، اما گوشه‌هایی از حقیقت افسانۀ نوآوری را برملا می‌کند. سوم، روشن کردن نسبت بحث‌ها و منازعه‌های موجود با جغرافیای ایران. به بیان دیگر نشان می‌دهم اکوسیستم نوآوری تا چه پایه منطبق بر زیرساخت‌های فعلی ماست.

روایت غالب

پس از رکود بزرگ در سال ۲۰۰۸، شاهد چرخش اقتصاد به سمت جغرافیای نوآوری هستیم. البته بحث نوآوری از دهه‌ها پیش و به‌ویژه با انقلاب تکنولوژیکی در دهه‌های ۶۰ و۷۰ میلادی بر سر زبان‌ها افتاده بود. تا پیش از آغاز هزارۀ سوم هرگاه حرف از نوآوری به میان می‌آمد، بی‌درنگ نام سیلیکون‌ولی به ذهن متبادر می‌شد. دره‌ای در جنوب سان‌فرانسیسکو که گهوارۀ صنایع نوظهوری مانند Intel، Microsoft، Apple، Cesco و… بود؛ اما مختصات فضایی سیلیکون‌ولی با همتایان جدیدتر خود که از دهۀ ۲۰۰۰ به بعد قد کشیدند، کاملاً متفاوت است. سیلیکون‌ولی منطقه‌ای حومه‌ای با سایت‌های شرکتی مجزا و منفک بود که تنها با ماشین شخصی امکان رفت‌وآمد به آن را داشتید. فضای جغرافیایی نسل اول شرکت‌های نوآور غالباً تک‌کاربری و بدون کمترین توجهی به کیفیت زندگی و زیرساخت‌های تفریحی‌‌‌فرهنگی است. در مقابل، نسل متأخر اقتصاد نوآور، علاوه بر تغییر ساخت تکنولوژیکی‌‌اقتصادی، از منظر شهری هم دستخوش دگرگونی‌های اساسی‌ای شده است. در این دوره، با رونق گرفتن ادبیات شهرِ خلاق و «نوآوری»، شاهد شکل‌گیری مختصات جغرافیایی جدیدی به نام «نواحی نوآوری» هستیم. نواحی نوآوری محیط‌های جغرافیایی هستند که در آن نهادها و شرکت‌های پیشگام و پشتیبان، استارتاپ‌ها، مراکز رشد و شتاب‌دهنده‌ها تجمع می‌کنند و تشکیل خوشه‌‌های نوآوری می‌دهند. (Katz & Wagner, 2014) این فضاها بر خلاف اسلاف نسل اولی خود، به لحاظ فیزیکی بسیار متراکم، با دسترس‌پذیری بالا، تکنولوژی‌های ارتباطاتی و اینترنتی پیشرفته و کاربری‌های مختلط (مسکونی، اداری، تجاری و تفریحی) است. در این پیکربندی فضایی جدید، شرکت‌های مشهورِ دانش‌بنیان، دیگر نه در گاراژ خانه‌های شخصی (تصویری که از شرکت‌های کامپیوتری دهۀ ۷۰ در ذهن داریم)، بلکه در کنار دیگر شرکت‌ها، آزمایشگاه‌های پژوهشی و دانشگاه‌ها استقرار می‌یابند تا بتوانند ایده‌های خود را به اشتراک گذارند و آنچه را به «نوآوری گشوده» مصطلح است، تمرین کنند. بدین طریق این «کارآفرینان» نسل جدید در فضایی مبتنی بر همکاری با دیگر کارآفرینان در هم‌ می‌آمیزند و منابع خود را، از ارتباط‌های بیناشخصی گرفته تا تجهیزات تکنولوژیکی، خدمات حقوقی و ایده‌های متهورانه، به اشتراک می‌گذارند. با چنین وضعیت و تصویری انتظار می‌رود تا استقرار نواحی نوآوری در مراکز شهری این امکان را به افراد بدهد که دیگر وقت خود را در رفت‌وآمدهای چندین‌ساعته به حومه‌های شهری و ترافیک بین‌راهی تلف نکنند. اکنون دیگر طبقۀ خلاق ترجیح می‌دهد در مکانی کار کند که امکان پیاده‌روی، مسیر دوچرخه‌سواری، حمل‌ونقل عمومیِ دسترس‌پذیر و شبکۀ ارتباط‌های اینترنتی پرسرعت داشته باشد.

تفاوت دیگر نواحی نوآوری با اسلاف دهه‌هفتادی خود شکل توسعۀ اقتصادی آن است. در گذشته، سیاست‌های توسعۀ شهری بر پروژه‌های مکان‌محوری متمرکز بود که بُعد تجاری داشتند. ساخت استادیوم‌های ورزشی، سالن‌های فرهنگی، پاساژهای تجاری و… از جمله دستورکارهای مشترک «بازآفرینی» شهری بودند؛ اما با بازساخت‌یابی اقتصادی در یکی‌دو دهۀ اخیر و با غالب‌ شدن گفتار شهر خلاق و نواحی نوآوری، رقابت جهانیِ بیناشهری، اقتصاد شهرها را به مجموعه‌ای از شبکه‌های مالی، تجاری، سرمایه‌ای، کالایی و نیروی کارِ بین‌المللی گره زده است. اکنون به نظر می‌رسد شکوفایی اقتصاد شهری به توانایی حکم‌رانان شهری در جذب سرمایه‌های سیال و طبقات خلاق متکی شده است. نواحی نوآوری با روی‌گردانی از ایدۀ پارک‌های‌ علم و فناوری سابق که در مکان‌های منفک و دورافتاده از مراکز شهری بنا می‌شدند، بیش از پیش در فضای فیزیکیِ فشرده و پویایی رشد می‌کنند که در آن هم‌جواری با دیگر فضاها و شرکت‌ها به سرریز دانش منتهی می‌شود. در واقع، ایدۀ زیرین نواحی نوآوری خلق بستری فیزیکی‌‌اجتماعی برای همگرایی بخش‌ها و تخصص‌های پیش‌ترجدا‌افتاده‌ای است که در آن محصولات، تکنولوژی‌ها و خلاقیت‌های نوین جوانه بزند.

با این توضیحات، اگر بخواهیم نواحی نوآوری را تعریف کنیم، می‌توان گفت نواحی نوآوری فضایی است مرکب از کارآفرینان، مؤسسه‌های آموزشی، استارتاپ‌ها، مدارس که در اختلاط با سایر کاربری‌ها و خصوصاً کاربری مسکونی و به طور ویژه مسیرهای دوچرخه‌سواری درهم‌بافته‌شده است. تمام این بنیادها، بنگاه‌ها و امکانات، درون شبکۀ حمل‌ونقلیِ فشرده، انرژی‌های پاک، کابل‌های ارتباطاتی اینترنتی و البته قهوه و چای محصور شده‌اند. نواحی نوآوریاز خاکستر شهری سر برآورده است که در اواسط قرن بیستم روبه‌زوال رفته بود، مناطق و مکان‌های صنعتی سابق که با تسریع فرآیند حومه‌نشینی آرام‌آرام از رونق افتاده و در برخی موارد متروکه شده بود، و در جریان نوزایی اقتصادی جدید در برخی از شهرهای غربی توسط طبقۀ خلاق و نوآور اشغال شد تا موتور محرکۀ جدیدی باشد برای شکوفایی اقتصاد شهری. به رغم تفاوت‌های نواحی نوآوری در هر جغرافیا، وجه مشترک آنان گرد هم‌ آوردن سه شکل از دارایی است: دارایی‌های اقتصادی، فیزیکی و شبکه‌سازی. این دارایی‌ها وقتی با فرهنگ ریسک‌پذیری ترکیب شوند، آنچه اقتصاددانان «اکوسیستم نوآوری» می‌خوانند حاصل می‌شود. اکوسیستمی که نتیجۀ ادغام و تجمیع عوامل مختلف از جمله نیروی انسانی، بنگاه‌ها و شرکت‌ها درون مکانی فیزیکی‌‌جغرافیایی است که بستر مناسب و همواری را برای رشد ایده و کِشت تجاری آن فراهم می‌کند.

نقشه استقرار شرکت‌های «های‌تک» در نیویورک

روایت انتقادی

تا اینجا روایتی را شنیدیم که تقریباً تمام رسانه‌های جریان غالب آن را تبلیغ و ترویج می‌کنند. آنچه اما کمتر شنیده شده است، روایت انتقادی نواحی نوآوری است. روایت انتقادی کار خود را با تمیز دادن بُعد مادی از بعد نمادین می‌آغازد. در بعد مادی رهبران و مدیران شهر می‌کوشند فضاها و نواحی‌ای برای نوآوری‌های تکنولوژیکی خلق کنند؛ اما در بعد نمادین ما با تشویشی روان‌شناختی برای کنترل نوآوری و نگرانی برای از دست دادن قدرت روبه‌رو هستیم. واضعان ایدۀ نوآوری در مواجهه با این تشویش دست‌به‌دامان همان روایت غالب همیشگی می‌شوند. آنان می‌کوشند ایدئولوژی نوآوری را بر وجدان جامعه حک کنند. در روایت آنان حمایت دولت از نوآوران باعث شکوفایی ایده‌های نوین می‌شود، کسب‌وکارها رونق می‌یابند و فرصت‌های شغلی جدیدی خلق می‌شود. در این تصویرِ خیالی، نواحی نوآوری همان بهشتی است که همگان در آن برنده‌اند و خیر مشترک حاصل می‌شود.

واقعیت اما سخت‌تر و شکننده‌تر از این تصاویر خیالی است. نقش حکم‌رانان شهری در پیش‌برد آمال نوآوری حیاتی است. این حاکمان باید با پرداخت سوبسید وحشتناک به بنگاه‌ها و شرکت‌های به اصطلاح نوآور و نیز با فراهم کردن کلاس‌ها و کارگاه‌های آموزشی در رشته‌های تخصصی‌، مسئولیت خلق فرصت‌های شغلی را برای این شرکت‌های تکنولوژیکی بر عهده گیرند. همچنین مسئولیت سرمایه‌گذاری در مراکز تکنولوژیک و نواحی نوآوری بر شانه‌های مدیران شهری افتاده است تا از این رهگذر، سازندگان مستغلاتی به نان و نوایی رسند. این حکم‌رانی شهری، و نه شرکت‌ها و بنگاه‌های «های‌تِک»، است که مسئول مختل‌ شدن بازارها و اجتماعات محلی‌ است، اجتماعاتی که با ایجاد «مسیرهای خط‌شکنِ »2 نوآوری، مناسبات و مراودات پیشینشان به‌کلی مختل می‌شود: ظهور تاکسی‌های اینترنتی Uber، اجاره‌‌‌های کوتاه‌مدت Airbnb، سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای و جمع‌آوری اطلاعات شخصی کاربران توسط شرکت‌هایی که قرار بود چرخ‌دندۀ «شهر هوشمند» باشند، هرکدام به نوبۀ خود کسب‌وکارهای محلی و کوچک‌مقیاس را با مخاطره مواجه کرده‌اند؛ حتی اگر انگیزۀ آن‌ها شکوفایی اقتصاد دیجیتال باشد، ناگزیر از عمل کردن درون ساختار سرمایه‌داری جهانی و تن دادن به اقتضائات آن‌اند.

تصاویری که روایت غالب از شهرهای نوآور به دست می‌دهد، معمولاً ترکیبی است از دو نگاه اقتصادی و جامعه‌شناختی. اقتصاددانان از نقشۀ «جغرافیای جدید مشاغل» حرف می‌زنند که آمیزه‌ای است از شمار کوچکی از مشاغل پردرآمد برای طبقۀ معدودی از متخصصان بسیار ماهر در تعداد بسیار ناچیزی از شهرهای موسوم به «سوپراستار» 3. جامعه‌شناسان حوزۀ نوآوری از سوی دیگر بر فرآیندهای اجتماعی شبکه‌سازی غیررسمی میان سازمان‌ها و شرکت‌ها تاکید می‌کنند که زمینه را برای تجاری ‌کردن ایده‌ها و محصولات فراهم می‌کند. آنچه هر دو دیدگاه بر آن تأکید دارند، نقش تعیین‌کنندۀ «استعدادهای تِک» است، استعدادهای جوان، پرتحرک و درس‌خوانده که دوست دارند در شهری کار و زندگی کنند که رستوران‌های جذاب، مسیر دوچرخه‌سواری و فضاهای کار اشتراکی در نزدیکی محل زندگی‌شان داشته باشند. این نشانگان فرهنگی در سال‌های اخیر به نماد غالب شهر نوآور تبدیل شده است. نمی‌توان منکر نقش چنین کشش‌های فرهنگی‌ای در توسعه و ارتقای آنچه الن اسکات «سرمایه‌داری شناختی‌‌فرهنگی» می‌نامد، شد. (Scott, 2008) اما نکته آنجاست که فراموش می‌کنیم ورای این ترجیحات فرهنگی پای عامل دیگری هم در میان است: سرمایه.

آنچه شرایط امکان نواحی نوآوری را در چند شهر سوپراستار فراهم کرده است، تمرکز «نابرابر» ثروت و تجمیع بازارها در این شهرهاست تا از این رهگذر بتوانند روی سکوی پرش کسب‌وکارهای جدید قرار بگیرند. شارون زوکین (Zukin, 2020) نشان می‌دهد علاوه بر سرمایۀ مالی که حرف اول را در رونق گرفتن نواحی نوآوری می‌زند، نقش سرمایۀ اجتماعی در متصل ‌کردن بازیگران و سازمان‌های مختلف درون «اکوسیستم استارتاپی» و نیز سرمایۀ فرهنگی که از سمت سرمایه‌گذاران از خلال دوره‌های کارآموزی و شبکه‌سازی توسط انواع مختلفی از «خطوط اتصالی» در نواحی نوآوری (به‌ویژه توسط دانشگاه‌ها و شتاب‌دهنده‌ها) به جویندگان کسب‌وکار و کارگران یقه‌سفید صنایع تکنولوژیک منتقل می‌شود، بسیار کلیدی است.

ظهور اقتصاد نوآور

ترکیدن حباب شرکت‌های دات کام در سال ۲۰۰۱ و حمله به برج‌های دوقلوی تجارت جهانی، باعث شد صاحبان سرمایه برای یک دهه سرمایه‌گذاری، حوزه‌های کم‌خطرتر و مطمئن‌تر را انتخاب کنند. از این رو، دو حوزۀ سنتی‌ترِ اقتصاد یعنی فاینانس و صنعت رسانه بیش از دیگر بازارها در دهۀ اول قرن ۲۱ موردتوجه سرمایه‌گذاران قرار گرفت. نقطه‌عطف در این میان بحران اقتصادی ۲۰۰۸ و سقوط بازار مسکن و متعاقب آن بازارهای مالی هم‌پیوندش بود. رکود بزرگ تمام اعتماد و اطمینانِ صاحبان سرمایه را به بخش مالی از هم فروپاشید. شوک ناشی از سقوط بازارها راه را برای بازنگری در ساختار اقتصادیِ غالب گشود. از طرف دیگر، ژورنالیست‌ها و آکادمیسین‌ها برای آنکه نشان دهند اقتصاد توانسته است از پس بحران برآید و خود را با الزامات شرایط جدید تطبیق دهد، شروع به استفاده از واژگان جدید کردند. ظهور ادبیات «نوآوری» و «اقتصاد نوین» 4را باید در این بستر خواند. این زبان جدید به دنبال آن بود که اقتصاد جدید را با تغییر و تطورات نوظهور هم‌ساز کند. با تمام تفاوت‌هایی که میان واضعان اقتصاد نوین وجود دارد، در سه موضوع اتفاق‌نظر وجود دارد. اقتصاد نوین بر تکنولوژی دیجیتال استوار است، اقتصاد نوین امنیت شغلی را کاهش می‌دهد و اقتصاد نوین باززایی و سازمان‌بخشی مجدد سرمایه‌داری را به بار آورده است. بر همین سبیل، واژۀ نوآوری با لشکر دیگری از استعاره‌ها از قبیل «چابک‌سازی»، «انعطاف‌پذیری» و «خط‌شکنی» 5 چفت و بست شد. پس از چندی دیگر، همگان از «نوآوری» به عنوان یگانه مسیر تغییر و ترقی و از «کارآفرین» به عنوان یگانه عامل دگرگونی یاد می‌کردند.

اما مفاهیم کارآفرین و نوآوری در ابتدای پیدایش به‌هیچ‌وجه باری فضایی‌‌‌جغرافیایی نداشتند. وقتی برای اولین بار شومپیتر در حوزۀ اقتصاد از نوآوری و «انترپرونر» سخن گفت، مشخصاً آن را صفت «فردی» می‌دانست که دست به مخاطره می‌زند و از این رو، گشایش‌هایی در کسب‌وکارش ایجاد می‌کند. همین معنای فردی بعدها در اثر جریان‌ساز پیتر دراکر6 با عنوان «نوآوری و انترپرونرشیپ» (1985) بازتاب یافت و منبع بسیاری از مطالعات بعدی شد؛ اما هم‌زمانی این مفهوم با دوران شکوفایی اقتصاد دیجیتال در سیلیکون‌ولی و قهرمانان اینترپرونرش یعنی بیل گیتس، ووزنیاک و استیو جابز، زمینه را برای معنای فضایی یافتنِ نوآوری فراهم کرد. از آن به بعد، نوآوری علاوه بر آنکه صفتی برای افراد جسور و ریسک‌پذیر بود، بر «مکانی» مجتمع بر سایت‌های تولید دیجیتال نیز اطلاق می‌شد. بدین ترتیب، در دهۀ ۹۰ سیلیکون‌ولی به نماد فضای سازمانیِ نوآوری تبدیل شد، فضایی که با استراتژی «مارپیچ سه‌گانه»7 گره خورده بود. مارپیچ سه‌گانه وام‌دار نظریۀ هنری اتزکویتز 8 (1993, 1995, 2003) در اهمیت شراکت میان سه بخش حکم‌رانی دولتی، شرکت‌های خصوصی و نهادهای دانشگاهی در بسترسازی برای زایش و شکوفایی فضاهای نوآوری است.

با «مکان‌مند»شدن نوآوری، فضاهایی همچون سیلیکون‌ولی و «مولتی‌مدیا گالچ»9 در دهۀ ۹۰ به عنوان پیش‌زمینۀ رشد اقتصاد نوین خود را در قامت الگوی فضایی توسعه مطرح کردند؛ اما این فضاها غالباً در نواحی حومه‌ای شهرها قرار داشت. برای شهری‌ شدن سیلیکون ولی باید بیست سال به انتظار می‌نشستند تا این روند در دهۀ ۲۰۱۰ کلید بخورد. سقوط شرکت‌های دات کام (ترکیدن حباب بورس Nasdaq در سال ۲۰۰۱) و اتکا به حوز‌ه‌های مطمئن‌ترِ فاینانس و صنعت رسانه، اجازه نداد حکم‌رانان شهری ریسکِ سرمایه‌گذاری در شرکت‌های دیجیتال و صنایع فرهنگیِ نوظهور را بپذیرند. نقطه‌عطف در این میان، ترکیدن حباب مسکن در سال ۲۰۰۸ و سقوط سلسله‌وار نهادهای مالیِ وابسته به مستغلات بود. این امر با بدبینی نسبت به بخش مالی همراه بود. حکم‌رانان شهری به این آگاهی رسیدند که اتکای تام و تمام به این بخش نمی‌تواند رشد اقتصاد شهری را تضمین کند. این آگاهی جدید هم‌زمان بود با درخشش ایدۀ «شهر خلاق» میان اندیشمندان اقتصاد شهری و سیاست‌گذاران شهر. همگرایی صاحب‌نظران و سیاست‌گذاران با ائتلاف با دو گروه دیگر تکمیل شد؛ دانشگاه‌ها و شرکت‌های مستغلاتی. با این ائتلاف، ایدۀ نوآوری و کارآفرینی راه خود را به دروازه‌های شهر گشود و عصر تازه‌ای از اقتصاد شهری رقم خورد.

جغرافیای نوآوری

ظهور اقتصاد نوین در برخی از کشورهای شمال به همراه فضای هم‌بستۀ آن، یعنی نواحی نوآوری جغرافیای شهری را دستخوش تغییر کرده است. گسترش مجموعه‌های نوآوری، فضاهای کار اشتراکی، مراکز رشد، شتاب‌دهنده‌ها، کارخانه‌های نوآوری، خانه‌های خلاق و شرکت‌های دانش‌بنیانْ پایه‌ای را برای شکل‌گیری و رشد اکوسیستم نوآوری بنا نهاده است. این زیست‌بوم قرار است صاحبان کسب‌و کار، جلسات و نشست‌های مشترک و کلاس‌های آموزشی و کارآموزی را در فضای شهر به یکدیگر پیوند بزند. بنابراین در مقابلِ شیوۀ مسلط زندگی حومه‌ای در اقتصاد پساجنگ (دهه‌های ۴۰ الی ۷۰ میلادی)، اکنون با روند «بازگشت به شهر» مواجه‌ایم. بدین ترتیب در اکوسیستم نوآوری، مرکز شهر نقش میانجی و مکان تولیدِ تکنولوژی‌های دیجیتال و صنایع فرهنگی را بازی می‌کند. از این رو، شهر هم کارگاه و هم دفتر برای اقتصاد نوین و هم مرکز تفریح، گردهم‌آیی، معاشرت و محل سکونت است. شاید شرکت مستغلاتی WeWork بهترین نمونه برای جغرافیای نوآوری باشد. کار WeWork تأمین فضای کار اشتراکی در شهرهای مختلف امریکا و اخیراً دیگر شهرهای جهانی است. فضایی که قرار است با تجمیع قشر خوش‌فکر و تحصیل‌کرده، زمینۀ خلق ایده‌های مبتکرانه را رقم بزند. شاید مهم‌ترین ابتکار این شرکت بر هم‌ زدن تفکیک فضایی میان کار، استراحت و تفریح است. WeWork تمام این کارکردها را در یک مجموعۀ واحد جمع‌ کرده است. از یک‌سو میز و صندلی و زیرساخت‌های فنی را برای کار کردن در اختیارتان می‌گذارد، از سویی دیگر با مینی‌کافی‌شاپ‌ها و اتاق‌های بازی زمان تفریح و فراغت را در خود فشرده می‌کند و در نهایت با تعبیۀ اتاق‌های استراحت10 فضایی برای چرت عصرگاهی مهیا کرده است. اختلاط کاربری‌ها و تجمیع آن در فضایی واحد ویژگی اصلی جغرافیای نوآوری است. اکنون «طبقۀ خلاق» می‌تواند بدون اتلاف وقت در ترافیک‌های روزانه و با استراحتی چنددقیقه‌ای در سر کار، بیش از همیشه تلاش کند و «نوآوری» به بار آورد.

اما این جغرافیای نوآوری با خود قسمی اجتماع‌پذیری یا به بیان دقیق‌تر «عادت‌واره»11 به همراه دارد. نوعی خلق‌وخوی و منش زیستن در عصر نوآوری. عادت‌واره‌ای که قرار است سوژه‌های نوآور را به‌ کار کردن بیشتر در فضایی بدون حمایت‌های اجتماعی پیشین عادت دهد. عادت‌واره‌ای که قرار است بی‌ثبات‌کاری را در اقتصاد نوآور امروز نه‌تنها معنادار که باحال و جوان‌پسند جلوه دهد. (Zukin, 2020) اکنون با فراگیر شدن اقتصاد نوین در جهان، جغرافیاهای نوآوری سبک زندگی خاص خود را جاری کرده است، سبک زندگی‌ای که توسط آن قشری که ریچارد فلوریدا «بوهمی»12 می‌نامید، در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهری جاری می‌شود. او نشان می‌دهد که ظهور طبقۀ بوهمی‌، ساخت کالبدی‌‌اجتماعی شهر را دستخوش تغییر کرده است. طبقۀ بوهمی فرصت‌های شغلی‌اش را در شهرهایی می‌جوید که تنوع‌پذیر، گشوده و با مدارا باشد. ویژگی شهر بوهمی تأسیسات زیرساختی پیشرفته، امکانات شهری متکثر، فضاهای رفاهی پرزرق‌وبرق، تراکم و فشردگی بالا و ناهمگونی آشکار است که در آن تقسیمات پیشین شهری، اعم از تقسیم فضایی کار، خواب، فراغت، دیگر محلی از اعراب ندارد. واضع اصطلاح «طبقۀ خلاق»، تساهل نسبت به گرایش جنسی را پیش‌زمینۀ حضور این طبقات و متعاقباً لازمۀ رسیدن به دروازه‌های نوآوری می‌دانست. او در جایی دگرباش‌ها را «قناری‌های اقتصاد خلاق» می‌نامد؛ چراکه آنان پیام‌آوران فضایی متنوع و مترقی‌اند و از این رو، طلایه‌داران بازسازی و اعیانی‌سازی محلات فرسودۀ شهری. (Florida & Gates, 2005:31) بدین ترتیب، آنچه بوهمی‌ها بر جغرافیای نوآوری تحمیل می‌کنند، مجموعه‌ای از ساختمان‌های اصیل و تاریخی با نماهای چشمگیر و معماری چشم‌نواز، لافت‌های13 تغییر کاربری‌داده، پیاده‌روهای نونوار و مسیرهای دوچرخه‌‌سواری، کافی‌شاپ‌های جوان‌پسند، گالری‌ها و سالن‌های تئاتر و کنسرت، فرهنگ خیابانی زنده و پویا، اعیانی‌سازی‌ محلات قدیمی و اختلاط کاربری است. ایده‌ای که به‌سرعت و در کمتر از ده سال، به‌خاطر تبعات زیان‌بارش، توسط خود فلوریدا به چالش کشیده شد.

حکم‌رانی شهری در عصر نوآوری

در این میان، غالباً بر نقش بخش خصوصی (بنگاه‌ها، شرکت‌ها و افراد) به عنوان حاملان نوآوری بیش از حد تأکید می‌شود. از همین رو، غالباً جایگاه حکم‌رانی شهری مغفول مانده است. این غفلت بیش از پیش معنادار می‌شود وقتی جایگاه فعلی حکم‌رانی شهری را با نقش آن پیش از دوران موسوم به نئولیبرالیسم (۱۹۷۰ به بعد) مقایسه کنیم. در آن دوران، دولت مرکزی با همکاری حکم‌رانی شهری مسئولیت ارائۀ مجموعه‌ای از خدمات شهری، از آموزش و بهداشت گرفته تا حمل‌ونقل و مسکن و تأسیسات زیربنایی را بر عهده داشت. به بیان مانوئل کاستلز (1977)، شهر مکان «بازتولید اجتماعی نیروی کار» بود که این مهم توسط دولت رفاه انجام می‌گرفت. بر همین قیاس، دیوید هاروی (1989) از گذار حکم‌رانی شهری از قسمی «مدیریت‌گرایی» در دهه‌های ۵۰، ۶۰ میلادی به «کاسب‌کارسالاری» سخن می‌گوید. مهم‌ترین تفاوت این دو دوره، تغییرِ جهت خدماتی است که حکم‌رانی (شهری) ارائه می‌دهد. در دورۀ مدیریت‌گرایی (دولت رفاه)، رویکرد حاکم بر حکم‌رانی شهری ارائۀ خدمات و سوبسید به «طرف تقاضا» (نیروی کار) است، حال آنکه در دورۀ کاسب‌کارسالاری دولت «طرف عرضه» (افراد و شرکت‌های خصوصی) را برای ارائه امتیازها، معافیت‌ها و سوبسیدها برمی‌گزیند. همین وضعیت برای سیاست‌های مربوط به شهر خلاق و نواحی نوآوری نیز صادق است. به‌ویژه در این دوره با غالب‌ شدن منطق «رقابت بیناشهری» دولت‌های محلی هرکدام خود را درون پیست مسابقه‌ای می‌بینند که برای پیشی گرفتن از دیگر رقبا (شهرهای رقیب) تا حد امکان سبیل شرکت‌ها و صاحبان سرمایه را چرب کنند تا رقابت برای جذب سرمایه‌های جهانی برنده باشند. برای نمونه، بستۀ پیشنهادی شهرداری نیویورک به شرکت آمازون برای تأسیس دفتر مرکزی خود در این شهر شامل ۳ میلیارد دلار تخفیف مالیاتی، ۵۰۰ میلیون دلار کمک به پروژه‌های توسعه و در اختیار گذاشتن زمینی مرغوب در یکی از بهترین نقاط نیویورک برای ساخت دفتر مرکزی آمازون بود؛ اما سوبسیدِ طرفِ عرضه به همین جا ختم نمی‌شود. دولت‌های محلی علاوه بر ارائۀ بسته‌های پیشنهادی به ابَرشرکت‌های بین‌المللی، اقدام به ارائۀ امتیازات و سوبسیدهایی به بخش خصوصی و شرکای «غیرانتفاعی»‌اش می‌کند تا آن‌ها با تجهیز شهر و توسعۀ زیرساخت‌های فرهنگی‌‌تفریحی‌‌خدماتی (از کشیدن مسیر دوچرخه‌سواری گرفته تا مراکز تِک، تجهیز سواحل و بنادر، خطوط پرسرعت اینترنت، رستوران‌های لوکس، کافه‌های جذاب، بارها و فضاهای عمومی شلوغ‌پلوغ)، ناحیۀ نوآوری را روی ریل شهر بارگذاری کنند.

نوآوری در شهرهای ایرانی

در عصر «سیال‌ شدن و قرض‌ گرفتن سیاست‌گذاری‌ها»، نوآوری نیز با طی مسافتی چندین‌هزارکیلومتری، خود را به مراکز تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری شهرهای ایران رسانده است. حالا همه‌جا بحث از جامعۀ دانشی و اقتصاد دانش‌بنیان است. به نام نوآوری دفاتر و دوایر دولتی تأسیس می‌شود، بودجه‌ها تخصیص داده می‌شود، مجلات و مقاله‌ها نوشته می‌شوند و اخیراً اراضی و خانه‌ها تملک می‌شود. در این بخش پایانی، می‌خواهم نشان دهم فارغ از نقدهای کلی‌ای که به جریان نوآوری در شهرهای غربی وارد است، نوآوری در شهرهای ایرانی با چه محدودیت‌ها و تفاوت‌هایی روبه‌رو است.

پیش از هر چیز، باید به تفاوت جغرافیای تاریخی نوآوری در غرب و ایران اشاره کرد. نوآوری زادۀ «اقتصاد رقابتی بیناشهری» است. در واقع اکوسیستم نوآوری درون آب‌خیزِ سرمایه‌داری جهانی و فضای رقابتی‌‌اش رشد کرد. به بیان دقیق‌تر، «سیال ‌شدن سرمایۀ جهانی» شرط امکان سیال‌ شدن سیاست‌گذاری نوآوری است. در این بستر، حکم‌رانان شهری در پیست رقابت برای جذب این سرمایه‌های سیال‌شده زمینه‌سازی می‌کنند. معافیت‌های مالیاتی، فاندهای مالی کلان، توسعۀ زیرساخت‌های تکنولوژیکی، گسترش خدمات شهری، در اختیار گذاشتن اراضی عمومی و… از جمله امتیازاتی است که رهبران شهری برای پیروزی در رقابت بیناشهری در اختیار سرمایه‌گذاران، صاحبان شرکت‌های نوآور و استعدادهای درخشان و نیروی کار حرفه‌ای می‌گذارند تا با آوردن کسب‌وکار خود رونقی به اقتصاد شهری دهند. این‌ها همه اجزای متکثری از یک منظومۀ واحدند. در غیاب هر جزء از این منظومه، زنجیرۀ نوآوری با اختلال مواجه خواهد شد. حالا اجازه دهید بافت اقتصادی‌‌سیاسی ایران را به میان کشیم. در شرایطی که ظاهراً فضای ژئوپلتیک حاکم پس از پیروزی انقلاب 57، تمایلی برای به جریان انداختن سرمایۀ جهانی و ورودش به شهرهای ایرانی ندارد و با آن مخالف بوده و هست، چگونه می‌توان از استارتاپ‌های ایرانی انتظار رشدی هم‌تراز با همتایان خارجی‌اش داشت؟ مجلۀ دنیای اقتصاد در مصاحبه‌ای با «فعالان استارتاپی» همین نکته را پررنگ می‌کند. این گزارش نشان می‌دهد که با جدایی ایران از بازارهای بین‌المللی سرمایه‌گذاران بزرگ خارجی، از تأمین سرمایۀ استارتاپ‌های ایران منع می‌شود و امکان گسترش سرویس‌دهی به کشورهای دیگر محدود می‌شود و در نهایت، فضای رقابتی میان استارتاپ‌های داخلی از بین می‌رود. (دنیای اقتصاد، ۱۴۰۰)

نکتۀ دیگر شرایط اقتصادی خاص و نسبتاً بی‌ثبات ملی است. بخش مهمی از اکوسیستم نوآوری بر آنچه به «سرمایۀ ریسک‌پذیر» 14 (همان سرمایۀ جسورانه در ادبیات نوآوری‌ها) موسوم است، متکی است. در فقدان سرمایه‌گذاری خارجی، راه دیگر روی آوردن به سرمایه‌گذاران داخلی است؛ اما سرمایه‌گذاران داخلی به دلیل ناامنی اقتصاد بیش از همیشه میل به ‌جریان انداختن سرمایه‌شان نه در بازارهای ریسک‌پذیر، بلکه در بازارهایی با سود کم‌وبیش تضمین‌شده دارند. ساخت اقتصاد ایران به صورت تاریخی نشان داده است بازارهایی همچون ملک و ساخت‌وساز، ارز و طلا، یا در محتاطانه‌ترین رویکرد بانک‌ها و صندوق‌های مالی‌‌اعتباری، در این آشفته‌بازار اقتصادی امن‌ترین بازارها هستند. به همین دلیل، یافتن سرمایه‌های ریسک‌پذیر در افق اقتصادی ایران به یکی از سخت‌ترین کارها بدل شده است.

بدین ترتیب، وقتی از یک ‌سو سرمایه‌گذاری جهانی از بازار نوآوری ایران خارج شده است و از سوی دیگر، سرمایه‌گذاران داخلی علی‌الاصول تمایل چندانی به ورود به عرصۀ سرمایۀ ریسک‌پذیر ندارند، آنچه باقی می‌ماند منابع عمومی یا ابَرسرمایه‌گذاران خصولتی است. فضای تحریم زیرساخت‌های اقتصادی ما را نشانه رفته است و نهادهای آموزشی و تکنولوژیکی ما را به عقب رانده است؛ اما برای آن بخشی از بازیگران اقتصادی که از سرمایه‌های ارتباطاتی غنی‌ای بهره می‌برند، خوان نعمت پهن کرده است. این بازیگران بی‌نیاز از رقابت با همتایان خارجی و مطمئن از ناکارآمدی رقیبان داخلی، تنها کاری که لازم است انجام دهند، هدایت منابع مالی به سمت شرکت‌های به‌ اصطلاح نوآوری‌ است که در حقیقت چیزی جز نسخۀ وطنی شرکت‌های بزرگ خارجی نیست. دیجی‌کالا، اسنپ، علی‌بابا، فیلیمو و… (اصطلاحاً غول‌های نوآوری در ایران) هرکدام کپی دست‌چندمی از آمازون، اوبر و نت‌فلیکس‌اند که تنها در اکوسیستم تحریم و کنار ماندن شرکت‌های خارجی از ورود به بازار ایران امکان رشد و توسعه داشتند. بنابراین می‌توان پرسید جز این «کپی‌کاری‌های تکنولوژیکی» کدام شرکت‌های به‌واقع نوآور در خاک اقتصادی ایران رشد کرده است؟ پس از یک دهه از برآمدن رتوریک نوآوری، آیا در صنایع بیولوژیک، در تکنولوژی‌های دیجیتالی، در صنایع فرهنگی و طراحی‌های حرفه‌ای، در صنایع رسانه‌ای و تصویری «نوآوری‌ای» که عرصۀ تولید و بازار را معطوف خویش کند، انجام شده و بروز یافته است؟

اما مهم‌تر از بنیان‌های اقتصادی‌‌تکنولوژیکی‌ای که شرحش رفت، شاید اثرگذارترین تفاوت در سویه‌های شهری اقتصاد نوآور است. پیش‌تر نشان دادیم که علاوه بر مشاغل خلاق، نوآوری بنا بر قول واضعان و پیشگامانش نیازمند «حیات شهری» خاص خود است، حیات شهری‌ای که زنده، گشوده، تنوع‌پذیر و دسترس‌پذیر باشد. مجموعۀ شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تا چه اندازه می‌تواند پذیرای این‌گونه ویژگی‌ها باشد؟ در آب‌خیز شهر معاصر ایرانی، تنها و تنها مجموعه‌ای از شرکت‌های رانتی سبز می‌شوند که خط تولیدشان بر رانت‌های منابع عمومی ریل‌گذاری شده و محصولشان در بهترین حالت کپی شرکت‌های غربی است.

آخر سخن اینکه، در بخش‌های پیشین این نوشته، تلاش شد تا با تکیه بر منابع اصلی دربارۀ نواحی نوآوری، شرحی از چیستی، چرایی و چگونگی این نواحی در قالب دو روایت موجود را مطرح کنیم. با اندکی تأمل به‌سادگی درمی‌یابیم که شروط، زیرساخت‌ها و لوازم ایجاد این نواحی خصوصاً از نظر اقتصادی، اجتماعی و مدیریتی در دانشگاه‌ها و شهرهای ایران حتی در سطح حداقلی وجود ندارد. از این مهم‌تر با تأمل در این دو روایت درمی‌یابیم که متمسکان به نواحی نوآوری در کشور ما، در سال‌های اخیر روایتی به‌شدت کج‌ومعوج و تحریف‌شده از این مقوله ارائه کرده‌اند. روایتی که احتمالاً دست‌پخت جریان سوداگری زمین منتها این بار با پوششی جذاب و ظاهراً نو است.

منابع

› Castells, Manuel  (1977). The urban question: A Marxist approach. ,London: E. Arnold.
› Drucker, Peter (1985). Innovation and entrepreneurship. (New York: Harper, 1985).
› Etzkowitz, Henry (1993). Technology transfer: The second academic revolution. Technology Access Report 6.7: 7-9.
› Etzkowitz, Henry (2003). Innovation in innovation: The triple helix of university-industry-government relations. Social science information 42.3: 293-337.
› Etzkowitz, Henry, and Leydesdorff, Loet (1995). The Triple Helix--University-industry-government relations: A laboratory for knowledge based economic development. EASST review 14.1: 14-19.
› Florida, Richard (2014). Startup City: The Urban Shift in Venture Capital and High Technology. Toronto: Martin Prosperity Institute.
› Florida, Richard. Gates, G. Technology and tolerance. In Florida, R (2005). Cities and The Creative Class. New York: Routladge.
› Gerhard, Ulrike, Michael Hoelscher, and David Wilson, eds (2016). Inequalities in creative cities: issues, approaches, comparisons. New York: Springer.
› Harvey, David (1989). From managerialism to entrepreneurialism: The transformation in urban governance in late capitalism. Geografiska Annaler.  71 (1). pp. 3-17.
› Katz, Bruce. and Bradley, Jennifer (2014). The Metropolitan Revolution: How Cities and Metros are Fixing our Broken Politics and Economy, Washington: Brookings.
› Katz, Bruce. and Wagner, Julie (2014). The rise of innovation districts; A new geography of innovation in America, Washington: Brookings.
› Scott, Allen J (2008). Social Economy of The Metropolis; Cognitive-Cultural Capitalism and The Global Resurgence of Cities, Oxford: Oxford University Press.
› Zukin, Sharon (2020). The innovation complex: Cities, tech, and the new economy, Oxford University Press.