یادداشت
یک پرسش تکراری؛ بالاخره جایگاه مردم در طرحهای توسعه کجاست؟

جامعهشناس شهری؛ محقق مؤسسۀ سیتی دانشگاه یورک
«این اتفاقها طبیعی است»، «در همۀ طرحها بالاخره عدهای ناراضیاند»، «شهر مانند بدن انسان است. دانشگاه هم همینطور. نیاز دارد که رشد کند»، «مردم که نمیدانند دانشگاه نسل سوم و چهارم چیست که بشود رفت ازشان پرسید». اینها و بیشمار گزارۀ دیگر استدلالهایی است که مسئولان طرح در انبوه گفتوگوها، مصاحبهها و نشستهای حول طرحهای توسعۀ دانشگاهها مطرح میکنند. به زعم آنها موضوع توسعۀ دانشگاه بهشدت تخصصی است. یعنی تنها عدهای خاص میتوانند دربارۀ آن نظر بدهند. در این تعبیر مردم « مقابل» متخصصین قرار میگیرند و نه در کنار آنها. حرفهمندان میتوانند نظر بدهند و مردم نه. اعظم خاتم در مصاحبهای که آبادی با او انجام داده، بهخوبی با رجوع به نمونههای جهانی روشن میکند که نقش مردم در توسعۀ دانشگاههای مطرح دنیا چیست؟ چرا در ایران مردم هیچ کجای طرحها حضور ندارند؟ از نظر او تشبیه شهر یا دانشگاه به بدن انسان و طبیعی جلوه دادن توسعۀ فیزیکی آن تنها استعارهای فریبنده است، استعارهای که بهراحتی این اجازه را صادر میکند تا شهر را عاری از روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بدانیم و در نقش متخصص بتوانیم بهسادگی کالبد آن را تغییر دهیم.
ادعایی که از سمت برخی از مسئولان طرح مطرح میشود، این است که اتفاقهایی که در طرح توسعۀ دانشگاه تهران رخ داده، کاملاً طبیعی است و در بقیۀ طرحهای توسعهای نیز همین مسائل وجود دارد. اینکه مردم در این طرحها راضیاند یا ناراضیاند، اهمیتی ندارد. ما در طرح تفصیلی مرتباً در حال انجام همین کار هستیم. چقدر این ادعا درست است و میتواند دربارۀ توسعۀ دانشگاهها مورد ارجاع قرار بگیرد؟
باید دید از مفهوم «طبیعی بودن توسعۀ دانشگاه» چه معنایی در نظر داریم. استدلال این دوستان را چند جور میتوان فهمید: یکی اینکه توسعۀ بلافصل دانشگاه طبیعی است؛ چون اتفاقات ناپسند مشابه آن در شهر تهران قبلاً هم افتاده است؛ مثلاً در دهۀ هفتاد بزرگراه نواب که بخشی از املاک آن بعد از تصویب طرح جامع قبل از انقلاب فریز شده بود، دو برابر محدودۀ تعیینشده، با استفاده از قانون فروش اجباری املاک واقع در طرح تملک و تخریب شد و ۲۵۰۰ واحد کسبوکار از بین رفت و تعداد بیشتری خانواده مجبور به ترک محل شدند، تا بزرگراه ساخته شود. برای ساخت بخشی از بزرگراه امامعلی همین کار با روشهای ملایمتری انجام شد. در دهۀ هفتاد و هشتاد بزرگراهسازی مثل سدسازی نماد توسعه و پیشرفت بود و معبدی بود که در درگاه آن همۀ مشکلات ترافیکی شهر حل میشد. همۀ طرحهای جامع شهری به این امامزاده دخیل میبستند و از جایگاه تأمین «منافع عمومی» خانههای مردم را برای احداث بزرگراه حتی در محلات قدیمی با اجبار میخریدند؛ اما سالهاست که بزرگراه و سد دیگر معبد ما نیست. امروز معلوم شده به جای شکافتن شهر و احداث بزرگراه نواب راهحلهای دیگری برای مشکل ترافیک پایتخت وجود داشت که در تخیل ضعیف شهرداران و مشاوران آنها در آن زمان نگنجیده بود. بزرگراه نواب و بزرگراه صدر جز بدنامی برای شهرداران وقت فایدهای نداشتند؛ در حالی که توسعۀ مترو دستاورد شهر و مایۀ مباهات است. به همین دلایل طرح جامع جدید از سیاست خرید اجباری املاک برای احداث بزرگراه اجتناب کرده است. بعضیها میخواهند توسعۀ بلافصل دانشگاه تهران را جزء «مصالح عمومی» شهر تلقی کنند و معبد تازهای به نام شهر دانشمحور و مشابه آن برای تهران بسازند. طرح جامع اراضیای را برای این منظور پیشنهاد کرده بود. تجربۀ جهانی سیلکونولی هم نشان میدهد اگر چنین اتفاقهایی در راه باشد، محلش باید از شهر فاصلۀ خوبی داشته باشد.
ممکن است ادعا شود که رشد پیوسته و بلافصل فیزیکی برای دانشگاههای داخل شهرها یک الگوی رایج است؛ اما کدام نمونهها این ادعا را تأیید میکند؟ مشاهدات و مطالعات من عکس این را نشان میدهد؛ حتی در آمریکا که دانشگاههای داخل شهرهای بزرگ در مقایسه با اروپا فضای پیوستۀ بسیار وسیعی در اختیار دارند، برای توسعۀ خود در این سالها به طور غیرپیوسته ساختمانهایی را در جاهای دیگر شهر خریدهاند. اصلاً علت وسعت دانشگاههای داخل شهر در آمریکا این است که همۀ آنها طی قرن بیستم (از اواخر قرن نوزده تا اواخر قرن بیست) ساخته شدهاند؛ یعنی با همان شهرهای جوانی که آن زمان کمتر از پنجاه یا صد سال داشتند و با حمایت گستردۀ دولت و نهادهای عمومی و بخش خصوصیِ ثروتمند اراضی وسیعی را خریدند یا به آنها اهدا شد. پردیس دانشگاه ایلینویز در شیکاگو یا دانشگاه تگزاس در آستین که داخل شهر هستند، ۱۰۰ تا ۲۰۰ هکتار وسعت دارند. ساختمانهای دانشگاه تورنتو در نیمۀ اول قرن نوزدهم (با نام یونیورسیتی کالج) در ۷۳ هکتار زمین در اراضی خالی غرب مرکز شهر تورنتو وسط علفزارها ساخته شد و دروازه و حصار داشت؛ اما بعدها حصار دور ساختمانها را برچیدند و اجازه دادند مردم اطراف از خیابانها، پارکها، موزهها و تالارهای دانشگاه استفاده کنند. دانشگاه اینطور به مرکز شهر خدمت میکند. پس الگوی یکپارچه همان الگوی توسعۀ اولیه است که در دانشگاه تهران هم دیده میشود؛ اما توسعۀ امروز این دانشگاهها تنها با خرید ساختمان در نقاط دیگر شهر اتفاق میافتد، نه تخریب مرکز شهر. هیچ دانشگاهی امروزه آبرو و منزلت خود را با تملک اجباری املاک اطرافش به حراج نمیگذارد. این روند برعکس است؛ یعنی در سالهای اخیر رسم پسندیدهای در دانشگاههای آمریکای شمالی به وجود آمده که اساتید و بخشی از مدیران آنها، در مراسم و مناسبتهای مختلف در معرفی دانشگاه خود بر غصبی بودن کل املاک دانشگاه و شهر و سلب مالکیت از بومیانی که صاحبان اولیۀ آنها بودند، تأکید میکنند.
در آمریکا و اروپا در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، الگوی توسعهای برای دانشگاههای خارج از شهرهای بزرگ به وجود آمد که دلایل سیاسی داشت. بسیاری از سیتا دانشگاه دولتیایالتی آمریکا که با بودجۀ عمومی ساخته شد و قرار بود فرزندان طبقات پایین را به آموزش عالی جذب کند، بیرون شهرها ساخته شدند و اصلاً حول آنها شهر دانشگاهی رشد کرد. این شهرهای دانشگاهی که معدودی از دانشگاههای ایران نیز به الگوی آنها شباهت داشت، قرار بود با ایزوله کردن دانشگاهیان و دانشجویان در پردیسهای بزرگ که از هیاهو و فعالیت اجتماعی شهرهای بزرگ بهدور بودند و با فراهم کردن همۀ امکانات رفاهی بازدهی علمی دانشگاه را افزایش دهند. دانشگاه ایلینویز شامپین در مرکز (شیکاگو)، دانشگاه پرینستون در شرق و اکثر دانشگاههای کالیفرنیا از همین منطق تبعیت کردهاند. دانشگاههایی هم که در چند دهۀ اخیر ساخته شدهاند، برخی همین الگو را داشتند؛ یعنی روی لبۀ شهرهای بزرگ یا مجاور شهرهای کوچک توسعه یافتند تا بتوانند پردیسهای بزرگتر بسازند. انگیزۀ آنها متفاوت بود. برخی مثل دانشگاه لیبرتی ویرجینیا، دانشگاهی خصوصی و گرانقیمت است که سال ۱۹۷۱ در زمینی به وسعت ۲۸۰۰ هکتار ساخته شد. و برخی مثل دانشگاه یورک کانادا هستند که با نگاه خدمتدهی به جوانان حومهها، در سال ۱۹۵۹ در زمینی ۱۸۵هکتاری در شمالغرب تورنتو ساخته شدند؛ اما گروهی از آنها هم داخل شهرها مستقر شدند، چون میخواستند با زندگی شهری بهتر پیوند بخورند؛ مثل دانشگاه بیلگی در استانبول که هیئتامنای آن برای تحول یکی از مناطق غیررسمی شهر تصمیم گرفت ساختمان اصلی دانشگاه را داخل این منطقه بسازند. اگر به مسیر تبدیل کالج رایرسون به یک دانشگاه بزرگ نگاه کنیم، باز هم میبینیم که از طریق اجاره و خرید و بازسازی ساختمانهای مختلف در مرکز تورنتو انجام شده است. تحول دانشگاه دیپال از یک مؤسسۀ کوچک به دانشگاهی بزرگ در مرکز شیکاگو هم همین روال را طی کرد. فضای این دانشگاهها مشتمل بر چند ساختمان پراکنده در مناطق نزدیک به هم در شهر است. مقایسۀ نحوۀ توسعۀ دانشگاه الأزهر که در مرکز قاهره است، با دانشگاه قاهره که در حاشیۀ شهر است هم تفاوت این الگوها را نشان میدهد. بهترین نمونههای سازگار شدن تدریجی توسعۀ دانشگاههای قدیمی با بافت مرکزی شهرها را میتوان در اروپا دید. الگوی ناپیوستۀ توسعۀ دانشگاه کالج لندن که در زمرۀ ده دانشگاه برتر دنیاست و هرساله چندین هزار دانشجوی بینالمللی دارد، عبرتآموز است. پردیس مرکزی این دانشگاه در قلب لندن ۱۱ هکتار وسعت دارد؛ یعنی کمتر از نصف دانشگاه تهران کنونی، اما سه دانشکدۀ دیگر، یکی در شرق لندن و دوتا در مناطق دیگر بهتدریج توسعه یافتند تا همراه با ساختمانهای پراکندۀ دیگر، فضای لازم را برای فعالیتهای پژوهشی و آموزشی دانشگاه فراهم کنند. پس الگوی طبیعی توسعۀ دانشگاهی داخل شهر منفصل و غیرپیوسته است، نه برعکس. توسعۀ پیوسته اینجا عملی غیرطبیعی است و نمونهبرداریای از پردیسهای بزرگ دانشگاهی قرن بیستم در خارج شهرهاست که میخواهند آن را وسط مرکز شهر تهران اجرا کنند.
پرسش دیگر، دربارۀ نقش مردم در طرحها است. به گفتۀ مسئولان طرح نمیتوان از مردم ساکن اطراف دانشگاه تهران پرسید که باید دانشگاه را چهکار کنیم؛ چون آنها نمیدانند دانشگاه نسل 3 و 4 چیست و چه ایجاباتی برای دانشگاه وجود دارد؛ اما میتوانیم پس از تصمیمگیری به مردم بگوییم شما چه حضوری میتوانید در آن داشته باشید. اساساً نقش مردم شهر در توسعۀ دانشگاهها چه میتواند باشد؟ بهخصوص ساکنان اطراف آن.
تمایل نداشتن مقامها و برنامهریزان شهری ایران به تعریف نقش مردم در توسعۀ شهری امری ناشناخته نیست. مقامهای شهری علاقهای نداشتند که نظارتی از جانب مردم یا رسانهها و حتی دستگاههای دیگر بر شهر اعمال شود؛ چون دست آنها را در تغییر استفاده از اراضی و حقوق مالکیتی مرتب بر آن میبندد. من از افراد استثنایی که در این سالهای سخت مدافع برقراری قانون شهری و حامی مصلحت عموم بودند، حرف نمیزنم. نظام برنامهریزی شهری ایران بر نوعی تقسیمکار بین بخش خصوصی و عمومی استوار است که مسئولیت و پاسخگویی هر دو را از میان برده است. مقامهای شهری تصمیمگیری دربارۀ مهمترین سیاستها و خطمشیهای شهری را ظاهراً به شرکتهای مشاور بخش خصوصی سپردهاند و ظاهراً آنها چشمانداز توسعۀ شهر، نقش آن در اقتصاد منطقه، الگوی رفتوآمد در شهر، جمعیت و محیطزیست آینده و… را ترسیم میکنند. پس آنها بابت این تصمیمهای مهم پاسخگو نیستند. از سوی دیگر، شرکتهای مشاور هیچ ارتباط بلندمدت و دوطرفهای با شهروندان ندارند و مطبوعات و مردم اصولاً آنها را نمیشناسند. شناخت شرکتها هم از محیطی که برایش برنامهریزی میکنند، محدود و کوتاهمدت است. آنها هر شش ماه مثل چترباز روی یک منطقه، یک سایت و یک فضا فرود میآیند، طرحی را تهیه میکنند و چند ماه دیگر از آنجا میروند و احتمالاً هرگز برنمیگردند. در سالهای اخیر هم اکثر این شرکتها با ورشکستگی مواجه شدند؛ چون شرکتهای خودیتری که بهتر میتوانستند نقش کارگزار شهرداری و دولت را ایفا کنند، میدان رقابت را از آنها ربودند. این وضع با موقعیت برنامهریزان شهری در شهرهایی که برنامهریزی جزیی از بدنۀ بخش عمومی است، فرق میکند. مردم این گروه از برنامهریزان را میشناسند، حالا این مقامها میتوانند بارون هوسمان پاریس باشند، یا رابرت موزز مشاور و مدیر برنامهریزی ایالتی نیویورک که نامشان بابت تخریب شهرها و مدرنسازی اقتدارگرایانه ثبت شده، یا شهردار بارسلون و خانم جنیفر کیزمت برنامهریز ارشد تورنتو که از فعالان مسکن عمومی در شهر است.
باید برای تضمین مشارکت مردم در تصمیمات شهری قانون و نهاد داشت؛ یعنی آنچه در دوران هوسمان نداشتیم و رابرت موزز توانست با موفقیت، آن قوانین و نهادها را در نیویورک تضعیف کند. معمولاً مشارکت مردم هم میتواند به صورت نمایندگی باشد؛ یعنی نمایندگان مردم در شوراهای شهر و محلات از جانب مردم در این تصمیمگیریها مشارکت میکنند و وظیفه دارند با اطلاعرسانی مستمر آنها به شهروندانِ حوزۀ خودشان، مردم را در جریان امور نگه دارند. هم اینکه میتواند به صورت مشارکت مستقیم مردم در تصمیمها باشد؛ یعنی حضور همسایگان و ذینفعان طرح در جلسات اولیۀ اطلاعرسانی، که به طور رسمی نظرات مستقیم مردم دربارۀ یک طرح، یک ساختمان تازه، یا حتی نوسازی یک ساختمان قدیمی را برای استفادههای تازه در محل زندگیشان جمعآوری میکنند. ما فاقد هر دو مکانیزم هستیم. نه مشارکت مستقیم شهروندان در طراحی و تصمیمگیری دربارۀ بود و نبود یک طرح جلب میشود، نه شوراهای محلهای داریم که اختیار مؤثری برای نمایندگی مردم در زمان بررسی طرحها داشته باشند. نقش شورای شهر هم که وارونه شده و خود به بخشی از بازی بزرگتری تبدیل شده است. در این وضعیت مسئولان وظیفۀ ارتباط با مردم را به طرز مبهمی به شرکتهای مشاور شهرسازی منتقل کردهاند که اصولاً در استخدام دولت و شهرداریها هستند نه مردم. و برخی از آنها شریکجرم مقامات در تغییر و تبدیل طرحها به نفع ساختوساز بیدروپیکر و سوداگرانۀ شهرها بودهاند. آنها هم که درگیر این نوع فسادها نیستند، از عزتنفس و سلامت حرفهای خودشان است؛ چون رسماً نمایندگی از مردم پیدا نکردهاند و ارتباط مستمری با آن مردم ندارند.
علت اینکه در شهرهای دیگر جهان شاهد موارد مختلفی از مخالفت مردم شهرها با توسعۀ مراکز یا فعالیتهای معینی هستیم، این است که ابزارها و نهادهای موجود برای ابراز نظر کافی نیست و مردم از اشکال مختلف اعتراض برای رساندن صدای خود به تصمیمگیران شهری استفاده میکنند. مخالفت مؤثر مردم در شهرهای اسلو، دنور، کالگری، رم و برن و هامبورگ با برگزاری مراسم ورزشی المپیک در شهرشان، مخالفت مردم با ساخت کارخانههای پتروشیمی در شرق چین، مخالفت موفق مردم با ساخت یک کازینو در کنارۀ ساحلی شهر تورنتو در سال ۲۰۱۷، مخالفت با ساخت مجتمع شرکت آمازون در نیویورک و تورنتو نمونههایی از موارد فراوان مشارکت مردم در تصمیمهای مربوط به استقرار فعالیتهای تازه یا توسعۀ آنها در شهرها به روشهای اعتراضی است. توسعۀ دانشگاه از این مجموعه مستثنا نیست و ساکنان اطراف دانشگاه تهران رفتهاند، جلوی ساختمان وزارتخانه و به تصویب این طرح در شورایعالی اعتراض کردهاند. حالا باید دید چقدر گوش شنوا برای این اعتراضات هست.
پرسش سوم در رابطه با ارتباط میان شهر و دانشگاه است. در نمونۀ دانشگاه تهران ادعای مسئولان این است که در طرح، ارتباط میان شهر و دانشگاه به طور کامل دیده شده و به آن فکر شده است. به عنوان مثال میگویند دانشگاه تهران را در محوری دیدهاند که این محور از شرق از دانشگاه علموصنعت آغاز میشود، به دانشگاه هنر و امیرکبیر و تهران میرسد و نهایتاً به شریف ختم میشود. یک محور شمالیجنوبی را هم در نظر گرفتهاند که به دانشگاه شهید بهشتی میرسد. این دو محور عمودبرهم، قرار است پهنههای دانشبنیان شهر تهران باشند و بر این اساس، تهران تبدیل به شهری دانشبنیان با اقتصاد دانشبنیان شود. از طرفی این ادعا مطرح است که در این طرح ارتباط میان دانشگاه تهران و پهنۀ بلافصل آن هم در نظر گرفته شده است. به نظر شما چقدر این موضوع در طرح توسعۀ دانشگاه تهران صدق میکند؟ و اساساً اگر دانشگاه بخواهد به ارتباط و اثرگذاری خود بر شهر فکر کند، چگونه باید به ماجرا نگاه کند؟
ساختار اقتصاد دانشبنیان شبکهای است نه پهنهای. یعنی دهها دانشگاه و مراکز تحقیقاتی در یک استان یا منطقۀ شهری با هم و در خلال یک شبکه کار میکنند، تا بنیان توسعۀ دانشمحور یک شهر را فراهم کنند. لازم نیست دانشگاه علموصنعت و شهید بهشتی و شریف را در فواصل ۲۰ و ۳۰کیلومتری از همدیگر در یک الگوی کاریکاتوری و مونتاژشده به عنوان یک پهنۀ دانش تصور کنیم تا این اتفاق بیفتد. کافی است برنامۀ تحقیقاتی معینی با تقسیمکار روشن و مکانیزم تبادل نتایج تحقیقات در یک موضوع معین بین علموصنعت و دانشگاه بینالمللی قزوین به وجود بیاید و نهادی متکفلِ همکاری آنها برای تولید محصولات مشخصی بشود. آن وقت محققان آنها ماهی یک بار با مترو و ماشین برای تبادل حضوری اطلاعات خود را به هم میرسانند. اما تا آنجا که میدانیم، حتی کنفرانسهای سالانه و دوسالانه هم برای تبادل علمی در حوزههای پزشکی، علومپایه و… بین مدیران و اساتید این دانشگاهها وجود ندارد. تبدیل دانشگاه تهران به کانون مهمی در توسعۀ اقتصادی دانشبنیان اصولاً محتاج بهبود روابط علمی با جهان و اتخاد سیاستهای روشن توسعۀ اقتصادی است که علم و تحقیقات قرار است بنیان آن را تشکیل دهد. مطالعات اقتصادی فرادست طرح جامع تهران تا حدی کوشید این مسیر را توصیف کند. سپس از تبدیل اغلب پهنههای صنعتی و کارگاهی شهر به مسکونی و برجسازی که میتوانستند برای استقرار صنایع برتر و دانشبنیان استفاده شوند (نمونۀ آن ناحیۀ صنعتی شرق تهران در مجاورت خیابان دماوند، راستۀ انبارها و فضاهای صنعتی مجاور خیابان قزوین و پهنۀ کارگاهی بزرگراههای جنوبی شهر، و همچنین پهنههای صنعتی منطقه ۹ و ۲۱) انتقاد کرد و فضای دیگری را برای توسعۀ استارتآپها و شرکتهای توسعۀ تحقیق و تکنولوژی پیشنهاد کرد. در صورتی که در ارادۀ سیاسی و وفاقی در حاکمیت دربارۀ تدارک زیرساختهای تبادل علمی با جهان برای توسعۀ فناوری از این پیشبینیها استفاده میشد؛ اما مهمتر از آن وجود انجام اصلاحات ساختاری در وزارت علوم و دانشگاههای تهران برای برداشتن بار آموزش کارشناسی از وظایف آنهاست تا نیرو و امکانات آنها را برای وظایف فوق آزاد کند و نقش فرماندهی شبکۀ دانشگاههای کشور را در این مسیر به آنها محول کند. با انجام این اصلاحات ساختاری شهرداری تهران موظف میشد برای تبدیل کارگاهها و کارخانههای موجود در شهر به فضای فعالیت شرکتهای دانشبنیان (که وزارتخانههای دیگر راهاندازی آنها را تسهیل کردهاند و با دانشگاهها ارتباط غیرمستقیم دارند) اقدام کند. در آن صورت با اراضی پادگانهایی که از شهر خارج میشوند، کارخانههای قدیمی و مشابه اینها برخورد متفاوتی میشد؛ اما چنین برنامهای در دست نیست. به همین دلیل توسعۀ دانشگاههای کشور طی سه دهۀ گذشته، به شهادت تحقیقات متعدد، توسعۀ کمی بوده و نیروی انسانی گستردهای را با مهارتهای متوسط در همۀ حوزههای علوم تربیت کرده است. دانشگاه تهران برای نقشآفرینی در اقتصاد دانشپایه باید اصلاحات ساختاری برنامهها و محتوای آموزشی خود را شروع کند. تحقیق دکترا و پستدکترا را جایگزین دورههای کارشناسی کند و مغزش را وسعت دهد، نه کالبدش را.
آنچه از نظر سیاست شهری حائز اهمیت است، برنامۀ تمرکززدایی از آموزش عالی تهران در ردۀ کارشناسی است که فضا را برای آموزش تکمیلی و تحقیقات تخصصی آزاد میکند. دولت در سیاستهای آمایشی خود سالهاست که مخالفت خود را با گسترش آموزش عالی به گونهای که موجب توسعۀ فضاها، کارکنان و دانشجویان در تهران شود، اعلام کرده است. مطالعات فرادست طرح جامع تهران بر این محدودیتها تأکید کرده است. مطالعات محور انقلاب هم که به عنوان یکی از طرحهای موضعی تهران تهیه و تصویب شد، افزایش مؤسسات آموزش عالی در محور انقلاب را طی دهۀ هشتاد بر خلاف اسناد مصوب و بارگذاری زیادازحد بر خیابان انقلاب تحلیل کرد که نقشی چندگانه در حیات فرهنگی و اجتماعی ساکنان پایتخت و کل کشور ایفا میکند. طی این دهه، جمعیت دانشجویی دانشگاه تهران از حدود بیستوششهزار به چهلهزار نفر افزایش یافته بود. دانشگاه تهران با تبدیل شدن به ماشین تولید فارغالتحصیل لیسانس، که به دنبال کسب درآمد رخ داد، از نقشی که باید در شبکۀ مراکز دانشبنیان ایفا کند، دور شده است و باید با کاهش دانشجویان کارشناسی خود را تجدید ساختار دهد.
برای جمعبندی، تأکید میکنم که الگویی به نام الگوی طبیعی توسعۀ دانشگاه نداریم. این مفهوم طبیعی استعارهای گولزننده است. در ابتدای قرن بیستم، شهرها را به ماشین و سایر دستگاههای مکانیکی تشبیه میکردند تا تولید انبوه و حداقلی فضای شهری (مثلاً مسکنسازی در حومهها) یا جدا کردن پهنههای شهری بر اساس عملکرد آنها را به بهانۀ افزایش بازدهی توجیه کنند. بعدها علوم طبیعی جای مهندسی را گرفت و شهر به بدن انسان تشبیه شد تا بر ارتباط انداموار اجزای شهر تأکید شود: مثلاً زمانی گفته میشد مرکز شهر قلب آن است و خیابانها شریانهای خونرسانی به قلب و اندامها هستند. خوب مشکل این نگاه این است که جبرگرایی علوم طبیعی در آن وجود دارد و توسعۀ شهر را امری خودبهخودی و عاری از منفعت، سیاست و اقتصاد سیاسی جلوه میدهد. طرح توسعۀ دانشگاه الگوی توسعۀ خود را طبیعی میخواند تا همین نگاه انداموار به شهر را تحکیم کند و جبر علوم طبیعی را در شهر القا کند. باید از متخصصان مدافع این طرح پرسید حالا که نقش خیابان به عنوان شریان خونرسان به مغز و قلب در مملکت ما برعکس شده و خیابان قلب و مغز شهر را از کار انداخته، باز هم میتوان با استعارههای طبیعی و خنثی از خیابان حرف زد؟ چرا دانشگاهیان از استعارههای ارگانیک برای توضیح توسعۀ دانشگاه تهران استفاده میکنند؟ کدام مکتب شهرسازی در دنیا توسعۀ بلافصل دانشگاه را به رشد دست و پا یا مغز بچه تشبیه میکند و مثلاً دانشگاهی را که هکتارها زمین برای توسعهاش در اختیار ندارد، بچۀ ناقصالخلقه خوانده است؟ دانشگاه هم نهاد توسعۀ دانش است، هم نهادی مالی. از یک سو دستگاه بروکراتیک است و سازمانی ایدئولوژیک برای بازپروری، از سوی دیگری یک نهاد و فضای مدنی است. آنها از کدام دانشگاه دفاع میکنند؟ حرف زدن از دانشگاه نسل دوم و سوم به صورتی که انگار این نسلها باید مثل خانوادۀ پدرسالار دور یک حیاط و حوض با هم زندگی کنند، آن هم در عصری که پاندمی کرونا همۀ دانشگاهها را به سمت استفادۀ حداکثری از زیرساختهای تکنولوژیک و سازمانی خود برای آموزش و تحقیق از راه دور کشانده است، از تصوری پدرسالار، سلطهجو و بیخبر از دنیا نسبت به دانشگاه ناشی میشود.
برچسب(ها): مجله آبادیمصاحبهطرح توسعه دانشگاه تهران